The average rating for Towards A Balanced Psychology Of Persons, Situations, And Behaviors based on 2 reviews is 3 stars.
Review # 1 was written on 2012-03-15 00:00:00 Clifton Mcguffey چاپ اول کتاب در 1942 است و ترجمهی آن مربوط به سال 1344. کتاب تلاشی است برای تشریح زمینهی تغییراتی که باید در فلسفه لحاظ شوند، به خاطر تغییر فیزیک از کلاسیک به نو. ۱. پس از کشمکشهای معروف علم و کلیسا، در دورهی رنسانس، ابتدا دکارت بود که وقتی دید آزادی اراده از نظر علمی مردود است، سعی در اثبات آن داشت: روح بدون وارد کردن نیرو بر مغز، بر جهت و حرکات ماده موثر است. بعدتر پیروان دکارت گفتند خدا ارتباط دستورات روح به جسم را از قبل تنظیم کرده است. لایبنیتس نظر دکارت را رد کرد و گفت ممکن نیست دو ساعتی که همیشه همزمان هستند (منظور تطابق روح و جسم است)، به خاطر تماس فیزیکیشان باشد (انتقال چیزی از روح به جسم ممکن نیست). او میگفت خدا این دو ساعت را طوری ساخته که در فلان زمان چنین کنند و چنان؛ که عملا به معنای قبول عدم آزادی انسان بود. بعد کانت گفت اگر تصور آجر، مساوی همان است که واقعا در دنیا هست (یعنی عالم همان است که بنظر میرسد)، پس جهان تابع یک قانون علیت است. بنابراین در این صورت اراده نمیتواند آزاد باشد. بعد گفت دو حیوانِ مختلف نارنجی در نظر اول برایمان شبیه بچهگربه هستند، و تصور یکسانی از آن دو جسم متفاوت داریم. پس نمیتوان گفت که اشیا شباهت زیادی به تصویر ذهنی خود دارند. کانت میگوید اگر با حقیقتِ بنیان رویدادها تماس حاصل کنیم، میفهمیم قانون علیت همهجا هم صدق نمیکند. پس میفهمیم طبیعت و آزادی دستکم متضاد نیستند. ۲. بعد صحبت از مُثُلِ افلاطون میشود. دکارت بر آن صحّه گذاشت ولی گفت انسان از بدو تولد وجدانیات را در خودش ندارد، بلکه صرفا مستعد دریافت آنهاست. و اینجا بود که عقلگرایی و تجربهگرایی راه خود را از هم جدا کردند. عقلیهایی مثل دکارت میگفتند در حواس خطا هست و حتا در ریاضیات ممکن است خطا باشد، ولی آن معرفتِ ناشی از عقل روشن، بالضروره باید راست باشد. کانت صحبت از معرفت قبلی کرد؛ این معرفت قبل از و منشا تجربه است. دستگاهی مستقل از تجربه و حواس. از آسمان افتاده و برتر از هر معرفت تجربیای است. از تجربیها هم، لاک و هیوم میگفتند معرفت فقط ناشی از تجربه است. ریاضیات البته با استدلال متکی بر شهود بدست میآید؛ وایتهد و راسل هم بعدا گفتند بله بله. نویسنده میگوید احکام عقلی دکارت، مثل وجود قابلیت تقسیم در نهاد جوهر هر چیز - و برابری مجموع زوایای مثلث با صد و هشتاد، مادامی درست اند که از ابعاد انسانی حرف بزنیم و به ترتیب در فیزیک اتمی و ابعاد نجومی (و هندسهی نااقلیدسی) نادرست هستند. احکام ریاضی، بیش از معرفتی که ما خود در آنها نهادهایم نمیتوانند دربارهی عالم خارج به ما مطلبی بیاموزند. ریاضیات محض چیزی دربارهی جهانی که در آن زندگی میکنیم به ما نمیگوید. پس به تعبیر نویسنده، تنها روش تحصیل معرفت (Knowledge) دربارهی این عالم، ملاحظه و آزمایش و علم است. کانت میگفت معرفت قبلی (مثلا اینکه همهی اجسام ذیبعد هستند) فقط شرایطی را تعیین میکنند که رویدادهای طبیعت باید داشته باشند تا قابل درک ما باشند. همانطور که چشم ما فقط طیف مرئیِ نور را میبیند ولی فروسرخ و فرابنفش هم داریم. این معرفت قبلی هم دربارهی عالم به ما چیزی نمیگوید و تنها مربوط است به ساختمان ذهن خود ما. ۳. در فصل «دو ندای فلسفه و علم»، مترجم با ذکر پانویسهای بسیاری، اشتباه بودن آرای نویسنده را گوشزد میکند. اساسا مترجم به فلسفه و علم مسلط است و همین باعث میشود نه تنها با ترجمهای عالی مواجه باشیم، که توضیحات مبسوطتر یا اصلاحی را در پانویس بخوانیم. نویسنده از ممکن نبودن تصور ذهنیِ عدل نامتنهایی و رحمت نامتناهی میگوید. مترجم معتقد است این باور که این دو با هم نمیگنجد به دلیل قیاس خدای بشری است، که بیمعناست، وگرنه تصور کمال مطلق، محال عقلی نیست. نویسنده با بیان مثالهایی از عقاید فلاسفهی قدیمی (زنون) اختلافات علم و فلسفه را در چند مسئله --مانند ذرهای بودن جهان و علیّت-- بیان میکند؛ مثلا اینکه هیوم علیت را ناشی از مجاورت زمانی و غیرضروری میداند، ولی کانت میگوید علیت چیزی در بیرون نیست و ذهن ما برای درک چیزها آن را ساخته. مثال میزند از فهم سادهانگارانهی رنگ در نزد فلاسفه، میگوید ولی علم با نورونها و طیف نور، رنگ را توصیف میکند. ایراد وارد به نویسنده بنظرم این است که او فلسفهی قدیم را با علم جدید مقایسه میکند؛ وگرنه فیلسوفان جدید در صحّت چنین مطالب علمیای شک نمیکنند و اتفاقا خیلی هوشمندانهتر از علما از ابزار علمی برای حل مسائل فلسفی بهره میبرند. ۴. در سه فصل بعدی، دیگر تاریخ فیزیک از نیوتون تا دیراک و باقی بحث میشود و حوزهی صحبتهای انتزاعی فلسفه به پایان میرسد. نتیجهی مهم فیزیک نیوتونی، این است که هر لحظه در جهان، علّت لحظهی بعد است و سخنان هیوموار میروند برای خودشان. یعنی از روز ازل میشد با دانش فیزیک و ریاضی کل وقایع را پیشبینی کرد. تغییرات عالم فقط بستگی به حالت عالم در همان لحظه دارد، یعنی همان موقعیتها و سرعتهای لحظه؛ که موقعیت با سرعت معین میشود و سرعت هم با نیرو. بعد خود نیروها هم به وسیلهی موقعیت ذرات کاملا مشخص و معین هستند. بعد میگوید در نظریهی نسبیت دیگر زمان که شده است بعد چهارم، معنای علیت را عوض میکند؛ تاریخ ثابت و ضرورتی است. فیزیک کلاسیک از توضیح این مسئله بازمیماند که چرا علیرغم وجود اصطکاک، ذرات ریز یا الکترونها، انرژیشان تمام نمیشود و سقوط نمیکنند. (هرچند در مقیاس انسانی نتایج درستی را پیشبینی میکند.) ۵. و بالاخره در ۱۸۹۹، پلانک استارت فیزیک نو را میزند. برای توجیه قضیهی تابش، گفت پرتو مثل جریان آب نیست، بلکه گلوله است. مقادیر منفرد انرژی، «کوانتوم» است. بور هم گفت ها. از طرفی، در ۱۹۰۳، رادرفورد خرد شدن بیدلیل اتمهای رادیواکتیو را مشاهده کرد، و قانون علّی طبیعت دود شد. بعد در ۱۹۱۷ آینشتاین این دو را به هم ربط داد، که یعنی متلاشی شدن عناصر رادیواکتیو با همان قانون بور دربارهی الکترونها صورت میگیرد. و اما ماجرای فوتوالکتریک (که در کورس ۳ کوانتومم توضیح داده بودم) از این قرار است. اگر تابش موج باشد، مثل موج دریا، وقتی به یک صفحه تابش میکنیم، متناسب با شدت تابش، الکترون باید کنده شود. پس اگر تابش را خیلی ضعیف کنیم، انرژی الکترون هم باید کم شود اصلا کنده نشود. ولی مشاهده میکنیم که انرژی الکترونها با هر شدتی، یکسان است و شدت فقط در تعداد الکترون تاثیر دارد؛ انگار که تابش مثل گلوله باشد. (اثبات ذرهای بودن تابش) وقتی نظریهی کوانتوم روی کار آمد، علیّت هم رفت سی خودش. مثلا با شرایط یکسان، یک ذره را دو بار میتابانیم به آینه، یک بار چپ میرود، یک بار راست. پس این نشان میدهد معلول به علت وابسته نیست. اگر هم همچنان اعتراض شود که حوادث طبیعت محکوم قوانین علّی هستند و شرایط این دو آزمایش یکسان نبوده، میگوییم در این صورت باید __فرض کنیم__ که تفاوت در شرایط اولیه ورای تجربهی ماست. صحبت از این میشود که برای اشیا بزرگ، تابش و کوانتوم بقدر کافی وجود دارد که وقتی بینندهای آن را دید، خود شیء آنقدرها دگرگون نشود؛ ولی برای حصول معرفت دربارهی ساختار درونی اتم، یک کوانتوم تابش باید صادر شود که عملا موجب پیدایش یک اتم جدید است. وقتی نگریستنِ ناظر، در منظور تغییر ایجاد میکند، برای داشتن دقت کامل، باید ناظر و منظور را در یک کل واحد متحد سازیم. (چقدر عرفانی است این نتیجهگیریِ کوانتومی!) همچنین اصل علیت یک بار دیگر زیر سوال میرود، وقتی که مشاهده میکنیم در مورد اجسام رادیواکتیو، سرنوشت اتمهای پیر و جوان (حاصل انفجار اتمهای سنگینتر) یکسان است و نحوهی انتخاب آن نیمهای که قرار است متلاشی شود، فعلا بنظر ما حادثهی بیعلتی است. در این شرایط بیعلتی، جایگاه علم کجاست؟ بنظر نویسنده، این نظریهها در عالم بینهایت کوچکها صادق است و در عالم مشهود، هنوز دترمینیسم حاکم است. ضمن اینکه در کوانتوم صحبت از احتمالات است و احتمال میتواند تغییرات را پیشبینی کند. هرچند بنظر من، نویسنده در سراسر کتاب از یک پوزیتویسم و تجربهگرایی دفاع میکند. بنظرم برای اثبات علیت در عالم مشهود هم، باز باید از __معرفت قبلی__ کانتی بهره جست، ضمن اینکه ناچاریم در دور «استقراء با استقراء ثابت میشود» بیافتیم. ۶. «امواج جزء طبیعت نیستند بلکه جزء تلاش و کوشش ما برای فهم طبیعتاند.» ظاهرا این فصل در پی نشان دادن خاصیت موجی است و من آن را درست متوجه نشدم. ۷. در فصل آخر، خلاصهای از نتایج فلسفی مباحث گذشته مرور میشود. نویسنده به یکی از --به عقیدهی من-- جالبترین نظرات در مورد اراده اشاره میکند؛ که شاید احتمالات کوانتومی هستند که عامل اراده اند: «نامعّین بودن حرکات اتمی همان نقطهی انشعاب و شاید همان سوزنی است که مکسول نیازمند آن بود.» یعنی قطار که دارد برای خودش روی ریل میرود (جبر)، ولی شاید با صرف انرژی ناچیزی که قانون بقای انرژی را نقض نکند، بشود سوزن (نفس) را هرازگاهی جابهجا کرد و انتخاب و اراده داشت. نویسنده این نقد را مطرح میکند که آیا سوزن را باز طبق نقشهای از پیش تعیین شده عوض کردهایم؟ و اگر نه، لابد شانسی آن را جابهجا کردیم. ولی تلاش ما این است که آزادی اراده را با حکمت و فضیلت داشته باشیم، و نه انجام کارها از روی بلاهت و هوسبازی. مترجم به درستی ایراد وارد میکند بر این حرف مکرر نویسنده، که چون تصمیم فعلی فرد معلول گذشتهی وی است، پس او آزاد نیست. مترجم میگوید اتفاقا همین که خویشتن من دارد تصمیم میگیرد و از بیرون بهش چیزی تحمیل نشده یعنی آزادی. و اصلا اگر از بیرون ارادهای بر من تحمیل میشد آنگاه آزاد بودم؟ پس مشکل در تعریف اراده است. ضمن اینکه تسلسل علل محال است، پس اگر آن علت اولیه خودم باشم، باز یعنی اراده دارم. |
Review # 2 was written on 2013-02-10 00:00:00 Jeff Volsky Ένα αρκετά καλό βιβλίο για πρωτάρηδες σε φυσική και φιλοσοφία. Ο λόγος που δείνω τρία αστέρια είναι επειδή έλπιζα να δω κάποια ένωση μεταξύ φυσικής και φιλοσοφίας ή πως εξηγηται η φυσική μέσω φιλοσοφίας. Δεν το απόλαυσα εν τέλη. Είναι αρκετά αδύναμο σαν βιβλίο, χωρίς βάθος και χωρίς ιδιαίτερες γνώσεις ή αναφορές. Σίγουρα όμως αρκετά χρήσιμο για κάποιον που θέλει να αρχίσει το ταξίδι. |
CAN'T FIND WHAT YOU'RE LOOKING FOR? CLICK HERE!!!