Wonder Club world wonders pyramid logo
×

Reviews for Malgre Elles: Les Alsaciennes Et Mosellanes Incorporees De Force Dans La Machine De Guerre Nazie

 Malgre Elles magazine reviews

The average rating for Malgre Elles: Les Alsaciennes Et Mosellanes Incorporees De Force Dans La Machine De Guerre Nazie based on 2 reviews is 3 stars.has a rating of 3 stars

Review # 1 was written on 2020-03-25 00:00:00
0was given a rating of 3 stars Joe Sumph
‎دوستانِ گرانقدر، این داستان یا بهتر بگویم افسانهٔ موهوم، مربوط به کلیسایی کهن در شهرِ < اکس لاشاپل> در آلمان میباشد ---------------------------------------------- ‎در روزگارانِ کهن، مردمِ شهرِ <اکس لاشاپل> تصمیم گرفتند تا کلیسایی بزرگ در آنجا بسازند... زمانی که شش ماه از زمانِ ساخت گذشته بود، پولِ آنها تمام شد و کارگرها دست از کار کشیدند و کلیسا نیمه کاره ماند و پس از مدتی علف هایِ هرز و خرابی سراسرِ آنجا را فرا گرفت ‎بزرگانِ شهر و نمایندگانِ مجلس، هرچه جلسه گذاشتند و این در و آن در زدند، پولِ لازم فراهم نشد، تا آنکه روزی مردی بلند قد و خوش پوش به نامِ <اوریان> واردِ مجلس شد و گفت من حاضرم پولِ موردِ نیاز را به شما بدهم و همراه خودش ارابه ای پُر از سکه هایِ طلا آورده بود که به آنها نشان داد و گفت: سکه ها را به شما میدهم ولی یک شرط دارد و آن این است که در زمانِ بازگشاییِ کلیسا، روحِ اولین کسی که واردِ آن میشود به من تعلق داشته باشد... با این گفته ترس نمایندگان مجلس را فراگرفت و فهمیدند که او شیطان است، ولی از آنجایی که به این پول نیاز داشتند، شرطِ را پذیرفتند ‎دوسال بعد ساختِ کلیسا تمام شد، ولی از آنجایی که این خبر بینِ مردم از طریقِ زن هایِ نمایندگانِ مجلس، گوش به گوش چرخیده بود، هیچیک از اهالی حاضر نبود واردِ کلیسا شود ‎خلاصه بزرگان و نمایندگان با اسقف هایِ اعظم مشورت کردند و هیچیک راه حلی نمیدانست، تا آنکه یکی از راهب هایِ مسیحی گفت: آقایان مگر شما به او قول دادید که روحِ انسان به او میدهید؟؟ گفتید که روحِ یک موجودِ زنده را به او میدهید... من میگویم گُرگی را که دیروز مردم اسیر کردند را به کلیسا بفرستیم تا <اوریان> روح او را بگیرد ‎مردم گرگ را تا نزدیکِ دربِ کلیسا برده و سپس او را آزاد کردند... از طرفی <اوریان> نیز دهانش را گشوده بود و چشمانش را بسته بود... ولی به محضِ آنکه گرگ را دید، نالهٔ دلخراشی در کلیسا کشید و به پرواز درآمد و سپس با خشم لگدی به دربِ کلیسا زد که شکافِ بزرگی در آن ایجاد شد... امروزه کسانی که به دیدنِ این کلیسا میروند، این شکافِ تاریخی را میبینند ********************************* ‎عزیزانم، این کلیساها که همگی با پولِ مردمِ تنگدست و کشاورزانِ بیچاره ساخته شده است، جایگاهِ جهل پروری و فرومایه پروری بوده و میباشد.. شکافِ اصلی، نه تنها آن شکاف در دیوارِ کلیسا نبوده است، بلکه شکافی بوده است که همان دینفروشان و اسقفهایِ بیخرد و گرگ صفت، میانِ مردمِ ایجاد کرده بودند، که این حقیقت را همچون این داستان نمیتوان افسانه به شمار آورد.. هنوز هم این شکاف در بسیاری از جوامع دیده میشود .. این کشیشها و اسقفهایِ بیشرف و کثیف، صدها سال و سده ها، با مراکزِ تفتیشِ عقاید و ریختنِ خونِ انسانهایِ اندیشمند و بیگناه، تمدن و پیشرفتِ دانش را به تعویق انداختند.. این بی همه چیزهایِ پست و بد سرشت، این کلیساهایِ مسخره را از پولی که از جیبِ مردمِ ساده لوح و بیچاره بیرون میکشند، بنا میسازند تا شعورِ همین انسانهایِ بدبخت را به بردگی درآورند --------------------------------------------- ‎امیدوارم این ریویو در جهتِ آشنایی با این داستان، کافی و مفید بوده باشه ‎<پیروز باشید و ایرانی>
Review # 2 was written on 2018-10-27 00:00:00
0was given a rating of 3 stars Juan Gonzalez
Eine Liebeserklärung an Heidelberg und europäische Geschichte. Dieser Ausschnitt aus Victor Hugos Rheinreise hat den typischen wunderschönen und sympathischen Stil den man aus seinen anderen Werken kennt. Das Buch ist wie die Abschweifungen und Exkursionen in die Vergangenheit in seinen Romanen, nur dass sie einen hier nicht aus einer Handlung raus reißen sondern als eigenständiges Werk dastehen. Eindrücke, Entdeckungen und Anektdoten bilden diesen besonderen Reisebericht von 1840. Wer den Autor noch nicht kennt sollte aber lieber vorher kurz mal reinlesen, ob man den Schreibstil mag.


Click here to write your own review.


Login

  |  

Complaints

  |  

Blog

  |  

Games

  |  

Digital Media

  |  

Souls

  |  

Obituary

  |  

Contact Us

  |  

FAQ

CAN'T FIND WHAT YOU'RE LOOKING FOR? CLICK HERE!!!