The average rating for Composition of Herman Melville based on 2 reviews is 3 stars.
Review # 1 was written on 2011-11-24 00:00:00 John Gonzalez I appreciate that this is a title that wouldn't have everyone clutching it to their chests and rushing to a comfy chair, but with my reading tastes already leaning towards 'esoteric' and 'a bit nelly', I devoured it. I was repaid in spades. So engagingly written. My mind is much expanded. Highlight was the chapter on Brief Encounter. Masterful analysis of the Master. |
Review # 2 was written on 2015-06-07 00:00:00 Joseph Maniscalco Ivanov, Anton Chekhov Ivanov is a four-act drama by the Russian playwright Anton Chekhov. Ivanov was first performed in 1887, when Fiodor Korsh, owner of the Korsh Theatre in Moscow, commissioned Chekhov to write a comedy. Chekhov, however, responded with a four-act drama, which he wrote in ten days. Despite the success of its first performance, the production disgusted Chekhov himself. In a letter to his brother, he wrote that he "did not recognise his first remarks as my own" and that the actors "do not know their parts and talk nonsense". Irritated by this failure, Chekhov made alterations to the play. Consequently, the final version is different from that first performance. After this revision, it was accepted to be performed in St. Petersburg in 1889. Chekhov's revised version was a success and offered a foretaste of the style and themes of his subsequent masterpieces. تاریخ نخستین خوانش: روز هفدهم ماه نوامبر سال 2006میلادی عنوان: ایوانوف؛ نویسنده: آنتون چخوف؛ مترجم: سعید حمیدیان؛ لوگزامبورگ، انتشارات پیام، 1349؛ در 145ص؛ چاپ دیگر تهران، نشر قطره، 1383؛ در 136ص؛ چاپ سوم 1388؛ شابک 9789643412586؛ چاپ ششم 1392؛ موضوع: نمایشنامه های نویسندگان روسیه - سده 19م عنوان: ایوانوف؛ نویسنده: آنتون چخوف؛ مترجم: ناهید کاشیچی؛ تهران، جوانه توس، 1392؛ در 104ص؛ چاپ سوم 1395؛ شابک 9786009652024؛ عنوان: ایوانوف؛ نویسنده: آنتون چخوف؛ برگردان: پرویز شهدی؛ تهران، پارسه، 1395؛ شابک 9786002532664؛ ایوانف، نخستین نمایشنامه ی بلند، و اثری از «آنتون چخوف (درگذشته به سال 1904میلادی)»، نویسنده ی واقعگرا، و طنزآفرین «روسیه» است، که نامبرداری او، بیشتر از جهت نمایشنامه ها، و داستانهای کوتاه ایشانست؛ پرسوناژ اصلی این نمایشنامه، «نیکلای الکسیویچ ایوانف»، مردی است، باطنا نیک سیرت، خوشقلب، و معصوم، اما ناتوان در عالم عمل؛ حتی نزدیکان او، از مباشر، یا پیشکار او گرفته، تا دوستان، و آشنایانش، شناخت درستی از او ندارند، و دائما یا در مورد او، شایعه میپراکنند، یا شایعات را، باور میکنند؛ زنی دردمند، و مسلول دارد، که ماههای پایانی عمر خویش را میگذراند، زنی که «ایوانف» را، از جان و دل دوست میدارد، و برای خاطر او، و ازدواج با او، قید پدر و مادر مخالفخوان با ازدواجش را زده، و حتی از دین «یهود» به «مسیحیت» گرویده، و به راستی جز شوهر، کسی را در این جهان ندارد، و تنها دلخوشی اش، حرف زدن با او، یا پیانو نواختن برای همسر خویش است؛ اما «ایوانف» از ملال حکمفرما بر فضای خانه، و همسر بیمارش، گریزان است، و برای رفع بیحوصلگی، گاهی عصرها، به منزل «لیبدف»، بوروکرات پولپرست، و در عین حال ساده لوح، میرود، و در میهمانیهای پر از حرفها، و حرکات لوس و بیمعنی (که به ویژه در محیط روشنفکر نمایان آن روز «روسیه»، رواج داشته است) شرکت میکند؛ دختر «لیبدف»، «ساشا»، که نخست به انگیزه ی ترحم و دلسوزی، نسبت به زندگی بیسامان و ملال انگیز «ایوانف»، جذب او شده، پس از چندی، به او دل میبازد، و قصد دارد مرد محبوب خود را، با احساس نوعی قهرمانی، از چنان وضعیتی نجات دهد و ...؛ نقل از پرده نخست: (باغی در املاک «ایوانف»، طرف چپ، نمای جلوی خانه و تراس آن؛ یکی از پنجره ها باز است؛ مقابل تراس، محوطه ای نیمدایره ای، که از وسط و سمت راست آن، دو خیابان، به دورترین نقاط باغ میرود؛ در طرف راست میز و نیمکتهای ییلاقی، به چشم میخورد؛ چراغی روی یکی از میزها روشن است؛ غروب به باغ میخزد؛ با بالا رفتن پرده، صدای «ویلن سل» و «پیانو» را، در حال تمرین «دوئت»، از درون ساختمان برمیخیزد، میتوان شنید؛ «ایوانف» روبرویی میز نشسته؛ و کتاب میخواند؛ «بورکین»، پوتین شکار به پا، و تفنگ بر دوش، از دوردست باغ ظاهر میشود؛ مست گونه است؛ با دیدن «ایوانف»، پاورچین پاورچین، به او نزدیک میشود، و هنگامی که کاملاً به نزدیکش میرسد، تفنگ را به صورتش نشانه میرود؛ «ایوانف»: «بورکین» را میبیند، تکانی میخورد، و برپا میجهد؛ «میشا»! خدایا! چه...؛ مرا ترساندی...؛ من به قدر خودم آشفته هستم، حالا تو هم با شوخیهای احمقانه ات...؛ مینشیند؛ مرا ترساندی، و البته این تنها خودتی که کیف میکنی...؛ «بورکین» از ته دل میخندد؛ خُب، خُب،...؛ ببخش، ببخش؛ کنارش مینشیند؛ دیگر از این کارها نمیکنم، به خدا نمیکنم؛ [کلاه نُک دارش را برمیدارد.] گرم است؛ باورت نمیشود جانم، ولی من، پانزده مایل را در کمتر از سه ساعت، طی کردم...؛ خسته و مرده ام...؛ فقط دستت را بگذار رو قلبم، ببین چطور تاپ تاپ میکند؛)؛ پایان نقل تاریخ بهنگام رسانی 03/10/1399هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی |
CAN'T FIND WHAT YOU'RE LOOKING FOR? CLICK HERE!!!