Wonder Club world wonders pyramid logo
×

Reviews for Yerma (Spanish Language Edition)

 Yerma magazine reviews

The average rating for Yerma (Spanish Language Edition) based on 2 reviews is 4 stars.has a rating of 4 stars

Review # 1 was written on 2008-07-11 00:00:00
1994was given a rating of 4 stars Rene Serna
Yerma (written 1934, first production 1934) = Barren, Federico García Lorca Yerma is a play by the Spanish dramatist Federico García Lorca. It was written in 1934 and first performed that same year. García Lorca describes the play as "a tragic poem." The play tells the story of a childless woman living in rural Spain. Her desperate desire for motherhood becomes an obsession that eventually drives her to commit a horrific crime. Because of the time she is living in, she is expected to bear children. When she cannot, she is forced into measures that those in her society would view as extreme. تاریخ نخستین خوانش: روز نخست ماه نوامبر سال 1976میلادی عنوان: یرما؛ نویسنده: فدریکو گارسیا لورکا؛ مترجم: پری صابری؛ تهران، روزن، 1347؛ در 126ص؛ موضوع نمایشنامه از نویسندگان اسپانیائی - سده 20م عنوان: یرما؛ نویسنده: فدریکو گارسیا لورکا؛ مترجم: آزاده آل محمد؛ اصفهان، نشر فردا، 1374؛ در 80ص؛ عنوان: سه نمایشنامه از لورکا: عروسی خون، یرما، خانه ی برنارد آلبا؛ نویسنده: فدریکو گارسیا لورکا؛ مترجم: احمد شاملو؛ تهران، چشمه، 1380؛ در 319ص؛ شابک 9643620093؛چاپ دوم 1382؛ عنوان: یرما؛ نویسنده: فدریکو گارسیا لورکا؛ مترجم: یدالله رویایی؛ تهران، افراز، 1391؛ در 88ص؛ شابک 9789642439751؛ شخصیت‌های نمایشنامه ی یرما: «یرما»؛ «خوان»؛ «ویکتور»؛ «پیرزن»؛ «دولورس»؛ «رختشوی اول»؛ «رختشوی دوم»؛ «رختشوی سوم»؛ «رختشوی چهارم»؛ «رختشوی پنجم»؛ «رختشوی ششم»؛ «دختر جوان اول»؛ «دختر جوان دوم»؛ «خواهر شوهر اول»؛ «خواهر شوهر دوم»؛ «زن اول»؛ «زن دوم»؛ «بچه»؛ «مادینه»؛ «نرینه»؛ «مرد اول»؛ «مرد دوم»؛ و «مرد سوم»؛ نمایشنامه‌ ی «یرما» در سه پرده، اثر: «فدریکو گارسیا لورکا»، شاعر و نمایشنامه‌ نویس اسپانیایی‌ است، که در سال 1934میلادی در «کاسا رورال» نوشته شده، و برای نخستین بار در همان سال اجرا شده است؛ «لورکا»، «یرما» را، در قالب یک شعر تراژیک، بیان می‌کنند؛ «یرما»، داستان زنی بی‌ فرزند است، که در حاشیه ی یکی از شهرهای «اسپانیا»، زندگی می‌کند؛ انگیزه و آرزوی مادر شدن، تمام ذهنش را گرفته، و در نهایت دست به کاری فاجعه آمیز می‌زند؛ در آن جامعه انتظار داشتن فرزند، باعث می‌شود، که «یرما» با این مسئله کنار نیاید؛ گرچه منتقدان گفتند «یرما» در پایان، شوهرش را به خاطر مقتصد بودن، و اینکه علاقه‌ ای به داشتن فرزند نداشت، می‌کشد، در طول نمایشنامه، علت کار، به روشنی بیان نمی‌شود؛ به هر حال، در طول نمایشنامه، نشانی از تمایل شوهر، به تغییر موضعش، از داشتن فرزند، دیده نمی‌شود؛ «یرما» را، با ترجمه ی روانشاد «احمد شاملو» خوانده ام؛ «یرما» نیز چونان اثر پیشین «لورکا (عروسی خون)»، یک تراژدی است؛ تراژدی ناامیدی، و فرهنگ روستانشینان «اندلس» است نقل از متن: (یرما | پرده‌ی اول: یرما به معنیِ بی بار و بر، بی‌ثمر، بایر و سترون است صحنه‌ی نخست: پرده که باز می‌شود یرما روی صندلی خوابیده؛ گلدوزی‌ اش روی پای اوست؛ نور تند رویا بر صحنه حاکم است؛ چوپانی نوک پنجه وارد می‌شود؛ بچه‌ ی سفیدپوشی به بغل دارد و نگاهش را به یرما می‌دوزد؛ با خروج او صحنه را نور شادِ بهاری فرامی‌گیرد و یرما بیدار می‌شود . ترانه (از پشت صحنه) واسه‌ی بچه که لالاش میاد میون کِشت ننو می‌بندیم ننویی خوشگل و رنگین و بزرگ زیر اون خَف می‌کنیم می‌خندیم یرما خوآن! کجایی؟ … خوآن !؛ خوآن ‌اومدم یرما وَقتشه خوآن ‌ورزاها رد شدن؟ یرما آره خوآن ‌خُب پس، خدافظ …؛ می‌خواهد برود یرما یه لیوان شیر نمی‌خوای؟ خوآن ‌واسه چی؟ یرما آخه خیلی کار می‌کنی، باید بنیه داشته باشی، نه؟ خوآن ‌مردای استخونی مثِ فولاد سختن یرما نه تو! وقتی با هم عروسی کردیم پاک یه جور دیگه بودی؛ حالا رنگ و روت چنون پریده‌ اس که پنداری اصلا آفتاب بت نمی‌خوره؛ دلم می‌خواد ببینم تو رودخونه شنو می‌کنی و وقتایی که آبِ بارون چیکه می‌کنه بالا پشت‌بوم می‌ری؛ تو این دو سالی که از عروسیمون گذشته تو روز به روز گرفته‌ تر و هفته به هفته لاغرتر شدی خوآن تموم شد؟ بلند می‌شود یرما اوقات تلخی نکن؛ اگه خودم ناخوش بودم دلم می‌خواست تو بم برسی …؛ دلم می‌خواس بگی: زنم ناخوش‌احواله، دارم این بره رو می‌برم بُکُشم یه کباب حسابی بش برسونم. یا مثلا: زنم حالش خوب نیس، چربیِ این مرغو واسه سرفه‌ ی اون می‌خوام؛ این پوست بره‌ رو براش می‌برم تا پاهاش تو برف یخ نکنه؛ ــ خلاصه، اگه این جوری تا می‌کنم واسه اینه که دوس دارم با خودم هم همین‌جور تا کنن خوآن ‌ممنونتم یرما یرما گیرم تو که نمیذاری من بت برسم خوآن ‌چون من چیزیم نیس. همه‌ش فکر و خیالاتیه که تو واسه خودت می‌کنی؛ من زیادی کار می‌کنم و خب البته هر سالی که می‌گذره از سال پیش شیکسه‌تر و پیرتر می‌شم یرما واسه من و تو همه‌ی سال‌ها مث همن خوآن (خندان) معلومه؛ مث همن و آروم؛ کار و بار خوبه و بچه هم نداریم که تو دردسرمون بندازه»؛ پایان نقل تاریخ 04/11/1399هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
Review # 2 was written on 2020-03-25 00:00:00
1994was given a rating of 4 stars Geni Carrell
A bleak tragedy charting one woman's quest to have a child with her indifferent husband, which ends in disaster. The play's full of raw emotion, saturated with sadness, but the pacing's jerky; the work's worth checking out but isn't as strong as Lorca's other rural plays.


Click here to write your own review.


Login

  |  

Complaints

  |  

Blog

  |  

Games

  |  

Digital Media

  |  

Souls

  |  

Obituary

  |  

Contact Us

  |  

FAQ

CAN'T FIND WHAT YOU'RE LOOKING FOR? CLICK HERE!!!