Dumb Witness (a.k.a. Poirot Loses a Client) Book

Dumb Witness (Hercule Poirot #16), Agatha Christie

Dumb Witness is a detective fiction novel by British writer Agatha Christie, first published on 5 July 1937. The book features the Belgian detective Hercule Poirot and is narrated by his friend Arthur Hastings.

Emily Arundell, a wealthy spinster, writes to Hercule Poirot on the belief, she has been the victim of attempted murder, after a fall in her home in Berkshire. However, her family and household believe she actually fell by accident, after tripping over a ball left by her fox terrier Bob.

When Poirot receives the letter, he learns she has already died; her doctor, Dr. Grainger, states her death was from chronic liver problems. A new will she made while recovering from her earlier fall bequeaths her vast fortune and home to her companion, Miss Minnie Lawson.

Seeking to investigate Emily's belief someone wanted to murder her, Poirot, accompanied by his friend Arthur Hastings, notes that under her previous will, her nephew Charles Arundell would have inherited, along with her nieces Theresa Arundell and Bella Tanios.

All three wish to contest the will, but do not pursue this course of action. Visiting the house on the pretence of buying it, Poirot discovers a nail covered with varnish and a small string tied to it at the top of the stairs.

Through Emily's last words, he concludes that Bob had been out all night and that she had therefore fallen down the stairs as a result of a tripwire, and that there is a chance Emily was indeed murdered. Her family thus become suspects in that matter. In his investigations, Poirot learns that during a seance held in Emily's home, a luminous aura was noticed coming from her mouth when she spoke. ...

تاریخ نخستین خوانش: روز چهارم ماه آگوست سال 2012 میلادی

عنوان: شاهد خاموش؛ نویسنده: آگاتا کریستی؛ مترجم مجتبی عبدالله‌ نژاد؛ تهران، هرمس، کتابهای کارآگاه، 1390؛ در 324ص؛ شابک 9789643637576؛ چاپ دوم 1393؛ چاپ سوم 1397؛ موضوع: داستانهای کارآگاهی از نویسندگان بریتانیایی - سده 20م

عنوان: شاهد خاموش؛ نویسنده: آگاتا کریستی؛ مترجم: سپیده حبیبی؛ تهران، نگارش الکترونیک؛ 1395؛ در 46ص؛ شابک 9786008299288؛

برای زنی سالخورده و مجرد، به نام «امیلی»، حادثه ای رخ میدهد...؛ همه برهان این رخداد را توپی پلاستیکی میدانند که توسط سگ بازیگوش «امیلی» روی پله ها رها شده بود. اما خود «امیلی» هرچه بیشتر درباره ی حادثه ی فرو افتادنش از پله ها میاندیشد، بیشتر باورمند میشود که یکی از خویشاوندانش قصد داشته تا او را به کشتن دهد؛ «امیلی» در روز هفدهم ماه آوریل، در مورد شک و تردیدهای خود، در رابطه با رخداد، نامه ای به کارآگاه بزرگوار بلژیکی، «هرکول پوآرو» مینویسد؛ اما «پوآرو» به شکلی عجیب و اسرارآمیز، در روز بیست و هشتم ماه ژوئن این نامه را دریافت میکند؛ زمانیکه «امیلی» دیگر زنده نیست، تا پاسخ «پوارو» به نامه ی خودش را بخواند

نقل از متن: (هفت نفر در «لیتل‌گرین‌هاوس» جمع شده بودند. «هرکول پوآرو» کنار بخاری ایستاده بود. «چارلز» و «ترزا اَرَندل» روی کاناپه بودند. «چارلز» روی دسته کاناپه نشسته، و دست دور گردن خواهرش انداخته بود. «دکتر تانیاس» روی مبل راحتی بود. چشمهایش قرمز بود و روبان سیاهی دور بازویش بسته بود؛ خود صاحبخانه، یعنی «خانم لاوسون»، روی صندلی صافی پشت میز دایره‌ ای‌شکلی نشسته بود. او هم چشمهایش قرمز بود. موهایش از همیشه نامرتب‌تر بود؛ «دکتر دونالدسون» مستقیم مقابل «پوآرو» نشسته بود. قیافه بی‌حالتی داشت و چیزی از احساساتش معلوم نبود. به نوبت به چهره یکایک افراد نگریستم و کنجکاویم بیشتر شد. من در مدت آشناییم با «پوآرو» بارها در چنین جلساتی شرکت کرده بودم. جلسه‌ ای با حضور عده‌ ای از افراد درگیر که همه بظاهر آرام و خونسرد بودند، ولی در واقع نقاب بر چهره داشتند، و خویشتن واقعی خود را پنهان می‌کردند. دیده بودم که «پوآرو» نقاب از چهره ی یکی از این افراد برمی‌دارد؛ و چهره واقعی او را آشکار می‌کند: چهره قاتل.)؛ پایان نقل

تاریخ بهنگام رسانی 24/03/1399هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی