Sold Out
Book Categories |
Adrian Mole's first love, Pandora, has left him; a neighbor, Mr. Lucas, appears to be seducing his mother (and what does that mean for his father?); the BBC refuses to publish his poetry; and his dog swallowed the tree off the Christmas cake. "Why" indeed.
Title: The secret diary of Adrian Mole aged 13 3/4
WonderClub
Item Number: 9780413508904
Number: 1
Product Description: The secret diary of Adrian Mole aged 13 3/4
Universal Product Code (UPC): 9780413508904
WonderClub Stock Keeping Unit (WSKU): 9780413508904
Rating: 4.5/5 based on 2 Reviews
Image Location: https://wonderclub.com/images/covers/89/04/9780413508904.jpg
Weight: 0.200 kg (0.44 lbs)
Width: 0.000 cm (0.00 inches)
Heigh : 0.000 cm (0.00 inches)
Depth: 0.000 cm (0.00 inches)
Date Added: August 25, 2020, Added By: Ross
Date Last Edited: August 25, 2020, Edited By: Ross
Price | Condition | Delivery | Seller | Action |
$99.99 | Digital |
| WonderClub (9294 total ratings) |
Peter E Randazzo Jr
reviewed The secret diary of Adrian Mole aged 13 3/4 on August 19, 2019The Secret Diary of Adrian Mole, Aged 13 3/4 (Adrian Mole, #1), Sue Townsend
The Secret Diary of Adrian Mole, Aged 13¾ is the first book in the Adrian Mole series of comedic fiction, written by Sue Townsend. The book is written in a diary style, and focuses on the worries and regrets of a teenager who believes himself to be an intellectual. The story is set in 1981 and 1982, and in the background it refers to some of the historic world events of the time, such as the Falklands War and the wedding of Prince Charles and Lady Diana as well as the birth of Prince William. Mole is a fierce critic of prime minister Margaret Thatcher, listing her as one of his worst enemies.
تاریخ نخستین خوانش: روز نوزدهم ماه آگوست سال 2010 میلادی
عنوان: خاطرات سری آدریان (آدرین) مول؛ نویسنده: سو تاون‌سند؛ مترجم: Ù…Øمدجواد Ùیروزی؛ تهران: نگاهâ€â€«Ù¬ 1388Ø› در 284 ص؛ شابک: 9789643515652Ø› موضوع: داستانهای نوجوانان از نویسندگان بریتانیایی - سده 20 Ù…
بسیاری بر این باور هستند Ú©Ù‡ کتاب «خاطرات سری آدریــــن مول»ـ پرÙروش‌ترین کتاب سال 1982 میلادی، توانسته است در میان ادبیات کلاسیک جهان برای خود جایگاه مناسبی باز کند. کسانیکه از سر تÙنن این کتاب را خواندند، از شیرینی آن خندیدند Ùˆ آنهایی Ú©Ù‡ واقع بین تر بودند، گریستند. این کتاب باورها Ùˆ دیدگاه‌های نوجوانی را به تصویر می‌کشد Ú©Ù‡ به گمان خود یک روشنÙکر ناشناخته است Ùˆ کسی او را درک نمی‌کند. نقل از متن: «پنج شنبه اول ژانویه»: روز تعطیلی بانکها در انگلستان، ایرلند، اسکاتلند Ùˆ ولز؛ تصمیم دارم در سال نو: یک: به نابیناها در عبور از چهارراه ها Ú©Ù…Ú© کنم. دو: شلوارم را بازنشسته کنم. سه: صÙØات گراماÙونم را توی جلدشان بگذارم. چهار: سیگاری نشوم. Ø› پنج: جوشهای صورتم را دستمالی نکنم. شش: به سگمان روی خوش نشان بدهم. Ù‡Ùت: به بیچاره ها Ùˆ بیسوادها Ú©Ù…Ú© کنم. هشت: بعد از شنیدن آن سر Ùˆ صداهای Ù†Ùرت انگیز دیشب از طبقه پایین، عهد کرده ام Ú©Ù‡ تا عمر دارم لب به مشروب نزنم. بابام در میهمانی دیشت به سگمان عرق داد Ùˆ او را مست Ùˆ پاتیل کرد. اگر انجمن سلطنتی Øمایت از Øیوانات از این جریان بو میبرد جای بابام بی برو Ùˆ برگرد توی هلÙدونی بود. هشت روز از کریسمس میگذرد، اما مامان هنوز پیشبند پر زرق Ùˆ برقی را Ú©Ù‡ به عنوان هدیه کریسمس برایش خریده ام نپوشیده است! برای کریسمس سال دیگر یک Øوله Øمام برایش در نظر گرÙته ام. ت٠به این شانس، درست روز اول سال باید روی چانه من یک جوش بزنه؟! «جمعه دوم ژانویه»: روز تعطیلی بانکها در اسکاتلند. بدر کامل است. امروز سگ خـÙـلقم. تقصیر مامانه Ú©Ù‡ ساعت دو بعد از نص٠شب توی پله ها آواز خواندنش گرÙته بود. این هم از بدبختی منه Ú©Ù‡ یک اینطور مامانی دارم. اگه شانس بیارم Ùˆ بابا Ùˆ مامانم الکلی بشوند، سال دیگه میبرنم به خانه بچه های بی سرپرست. چیزی Øالیش نیست. «شنبه سوم ژانویه»: از بیخوابی دارم دیوانه میشوم! †بابام زد سگ را از خانه بیرون کرد Ùˆ او هم پشت پنجره من ایستاد Ùˆ تمام شب پارس کرد. ت٠به این شانس! بابام با صدای بلند بهش ÙØØ´ داد. این آقا اگر دست از این کارهایش برندارد، پلیس به خاطر ØرÙهای رکیک بی برو Ùˆ برگرد جلبش خواهد کرد. گمان میکنم Ú©Ù‡ جوش توی صورتم یک کورک باشد. مرده شور٠این شانس مرا ببرند، درست جایی زده Ú©Ù‡ تو چشم همه است. به مامان گوشزد کردم Ú©Ù‡ امروز ویتامین سی نخورده ام. Ú¯Ùت:«برو واسه خودت یک پرتغال بخر Ùˆ بخور». همیشه همینطوره. مامانم هنوز آن پیشبنـد زرق Ùˆ برقدار را نپوشیده است. چقدر دلم میخواهد Ú©Ù‡ دوباره مدرسه ها باز میشدند. «یکشنبه چهارم ژانویه»: بابام آنÙلوانزا گرÙته. با این رژیم غذایی ای Ú©Ù‡ ما داریم، گرÙتن آنÙلوانزا Ú©Ù‡ هیچ، گرÙتن سرطان هم تعجبی ندارد. مامانم توی باران از خانه بیرون زد تا برایش شربت ویتامین سی بخرد، اما من بهش Ú¯Ùتم، «دیروقته الان». معجزه است Ú©Ù‡ ما به خاطر کمبود ویتامین سی خونمان Ùاسد نمیشود. مامانم میگوید Ú©Ù‡ چیزی روی چانه ام نمیبیند، اما این هم تقصیر رژیم غذاییمان است. چون مامانم یادش رÙته بود در٠Øیاط را ببندد، سگمان از Ùرصت استÙاده کرده Ùˆ زده به چاک. دسته گراماÙون را شکسته ام. هنوز کسی از این جریان بویی نبرده است. خدا کند شانس بیاورم Ùˆ بیماری بابام طولانیتر بشود. به جز من، او تنها کسی است Ú©Ù‡ از آن گراماÙون استÙاده میکند. از پیشبند خبری نیست. «دوشنبه پنجم ژانویه»: سگمان هنوز برنگشته. خانه بدون او کاملا در ØµÙ„Ø Ùˆ آرامش است. مامانم به پلیس زنگ زد Ùˆ مشخصاتش را به آنها داد. مامانم در توصی٠سگ خیلی غلو کرد: موهای ژولیده پرپشتی دارد Ú©Ù‡ روی چشمهایش را پوشانده است Ùˆ از همین دست اراجیÙها. Ùکر میکنم پلیسها کارهای مهمتراز جستجوی سگهای Ùراری دارند؛ مثلاً دستگیری قاتلین. این موضوع را به مامان گوشزد کردم، اما مگر ول Ú©Ù† بود، از زنگ زدن دست برنمیداشت. اگه به خاطر آن سگ، به قتل هم Ú©Ù‡ برسه Øقشه. بابام هنوز از رختخواب دل نکنده. مثلاً مریضه، اما متوجه شدم Ú©Ù‡ هنوز سیگار میکشه! نیجل امروز آمد اینجا. در تعطیلات کریسمس پوستش برنزه شده. Ùکر میکنم Ú©Ù‡ از سرمای ناگهانی انگلستان توی رختخواب بیÙته Ùˆ بستری بشه. به گمانم بابا Ùˆ مامانش اشتباه کردند Ú©Ù‡ او را به خارج از کشور بردند. هنوز یک دانه جوش توی صورت این پسر پیدا نشده. «سه شنبه ششم ژانویه»: اپیÙانی. ماه نو جناب سگ توی دردسر اÙتاده! امروز پرید روی سر Ùˆ کله یک کنتورخوان Ùˆ او را از روی دوچرخه اش پایین انداخت Ùˆ تمام دÙتر Ùˆ دستکش را درب Ùˆ داغان کرد. Øتماً به خاطر این کار ما را دادگاهی خواهند کرد. یک پلیس به ما گوشزد کرد Ú©Ù‡ باید او را مهار کنیم Ùˆ بعد پرسید Ú©Ù‡: چند وقت است Ú©Ù‡ این Øیوان چلاق شده؟ مامانم Ú¯Ùت Ú©Ù‡: او هیچوقت خدا چلاق نبوده Ùˆ آنوقت زیر Ùˆ رو Ùˆ بالا Ùˆ پایین او را معاینه کرد. یک دزد دریایی Ú©ÙˆÚ†Ú©ØŒ لای پنجه جلویی سمت چپش گیر کرده بود. وقتی مامان دزد دریایی را از لای پنجه اش بیرون کشید، سگ بیچاره از خوشØالی با پاهای Ú¯Ù„ آلود پرید روی اونیÙورم آن پلیس، Ùˆ پیراهن نظامی اش را به گند کشید. مامان رÙت Ùˆ یک تکه پارچه از آشپزخانه آورد، اما این همان پارچه ای بود، Ú©Ù‡ من با آن کارد آلوده به مربای توت Ùرنگی را پاک کرده بودم، بنابراین وضعیت اونیÙورم آن پلیس از آنچه Ú©Ù‡ بود بدتر شد. بعد آقای پلیس راهش را کشید Ùˆ رÙت. Ø´Ú©ÛŒ ندارم Ú©Ù‡ زیر لب ÙØØ´ بارانمان کرد Ùˆ رÙت. میتوانستم به خاطر این جریان گزارشش کنم. میخواهم در واژه نامه جدیدم دنبال کلمه «اپیÙانی» بگردم. «چهارشنبه Ù‡Ùتم ژانویه»: امروز ØµØ¨Ø Ù†ÛŒØ¬Ù„ با دوچرخه نویش آمد اینجا. دوچرخه اش، قمقمه آب، کیلومتر شمار، سرعت سنج، یک زین زرد رنگ، Ùˆ چرخ های بسیار نقلی مسابقه ای دارد. Øی٠چنین دوچرخه ای Ú©Ù‡ زیر پای این پسر است. Ùقط با آن تا Ùروشگاه میرود Ùˆ برمیگردد. اگر مال من بود، باهاش تمام Øومه را زیر پا میگذاشتم Ùˆ کسب تجربه میکردم. جوش یا کورکم، هرچه Ú©Ù‡ هست، دیگر به اوج خودش رسیده. یقیناً از این بزرگتر نمیتواند بشود! توی واژه نامه ام به یک کلمه برخورد کرده ام Ú©Ù‡ درست توصی٠کننده وضعیت بابام هست. کلمه تمارض. او هنوز توی رختخواب است Ùˆ Øریصانه ویتامین سی میلمباند. سگ را توی انبار٠زغال زندانی کرده ایم. اپیÙانی چیزی است در ارتباط با سه مرد عاقل. بگیر منو، Ú©ÛŒ میره این همه راه! «پنج شنبه هشتم ژانویه»: Øالا نوبت آنÙولانزا گرÙتن٠مامانه. این یعنی اینکه من باید از هر دوی آنها مراقبت کنم. ت٠به این شانس! تمام روز از پله ها بالا Ùˆ پایین کرده ام. برای امشبشان یک شام Ù…Ùصل پخته ام: دو تا تخم مرغ آب پز با لوبیا، Ùˆ پودینگ کنسرو شده. (چقدر خوب شد Ú©Ù‡ آن پیشبند زرق Ùˆ برقدار سبز رنگ را پوشیده بودم، آخر تخم مرغی را Ú©Ù‡ آب پز میکردم از توی ماهیتابه در رÙت Ùˆ سرتا پایم تخم مرغی شد.) وقتی دیدم به غذا دست نزده اند نزدیک بود یک چیزی بهشان بگویم. خودشان را زده اند به مریض بازی، هیچ چیزشان نیست. غذا را بردم گذاشتم توی انبار زغال برای سگه. مامان بزرگ Ùردا ØµØ¨Ø Ù…ÛŒØ¢ÛŒØ¯ اینجا، بنابراین مجبور شدم ماهیتابه ته گرÙته را تمیز کنم Ùˆ بعد سگ را هم به گردش ببرم. ساعت یازده Ùˆ نیم بود Ú©Ù‡ Ùرصت خوابیدن پیدا کردم. پس بگو چرا قَـدم نسبت به سـÙـنم کوتاه مانده است. اصلاً Øاضر نیستم برای گذران زندگی شغل طبابت را پیشه کنم. «جمعه نهم ژانویه»: دیشب توی خانه یکریز صدای سرÙÙ‡ میآمد. همین Ú©Ù‡ یکی سرÙÙ‡ اش تمام میشد دیگری شروع میکرد. انگار Ú©Ù‡ داشتند پاداش روز سختی را Ú©Ù‡ پشت سر گذاشته بودم میدادند. مامان بزرگ آمد Ùˆ از وضعیت نامرتب خانه نزدیک بود Øالش به هم بخورد. اتاق خودم را Ú©Ù‡ همیشه تر Ùˆ تمیز Ùˆ مرتب است نشانش دادم Ùˆ او هم پنجاه پنس جایزه ام داد. تمام بطری خالیهای توی سطل آشغال را نشانش دادم Ùˆ از دیدن آنها Øسابی تو لب رÙت. مامان بزرگ، سگه را از توی انبار زغال بیرون آورد Ùˆ آزادش کرد. Ú¯Ùت Ú©Ù‡ مادرم چقدر بیرØمه Ú©Ù‡ او را زندانی کرده. سگه ک٠آشپزخانه Øالش به هم خورد Ùˆ بالا آورد. مامان بزرگ هم دوباره او را زندانی کرد. مامان بزرگ جوش توی صورتم را Ùشار داد. بد از بدترش کرد. قضیه پیشبند سبز رنگ را برایش تعری٠کردم Ùˆ او هم سر٠درد دلش باز شد Ùˆ Ú¯Ùت Ú©Ù‡ چطور هر سال به عنوان هدیه کریسمس، برای مامانم یک ژاکت پشمی کشبا٠از جنس اکریل میخریده Ùˆ او هیچوقت نشده Ú©Ù‡ Øتی یکی از آنها را بپوشد! «شنبه دهم ژانویه»: صبØ: سگمان مریض شده! چون بیماریش بیخ پیدا کرد، مجبور شدیم دامپزشک خبر کنیم. بابام بÙهم Ú¯Ùت Ú©Ù‡ مبادا جریان دو روز زندانی شدن او را در انبار زغال به دامپزشک لو بدهم. یک چسب زخم روی جوشم گذاشته ام تا جلوی ورود میکربهایی Ú©Ù‡ از سگمان منتقل شده است بگیرم. دامپزشک سگ را با خودش برد. Ú¯Ùت Ú©Ù‡ Ùکر میکند چیزی راه مقعدش را مسدود کرده Ùˆ Ùورا باید جراØÛŒ شود. مامان بزرگ Ùˆ مامانم بـَØثشان شد. مامان بزرگ قهر کرد Ùˆ رÙت خانه خودش. او تکه پاره ژاکتهایی را Ú©Ù‡ به عنوان هدیه کریسمس برای مامانم خریده بود، توی گنجه دستگیره ها پیدا کرد. گرسنگی چقدر Ù†Ùرت انگیز است. آقای لوکاس، همسایه دیوار به دیوارمان، برای عیادت از مامان Ùˆ بابام Ú©Ù‡ هنوز توی رختخواب اÙتاده اند، آمد خانه ما. یک کارت «انشاالله هرچه زودتر خوب شوید» Ùˆ چند شاخه Ú¯Ù„ آورد برای مامانم. او با آقای لوکاس گرم گرÙت Ùˆ با خنده Ùˆ شوخی صØبت کرد. بابام خودش را زده بود به خواب. نیجل صÙØات گراماÙونش را آورد اینجا Ùˆ نشانم داد. این پسر تازگی به موسیقی پانکها علاقمند شده، اما من توی این موضوع مانده ام Ú©Ù‡ چطور میشود به موسیقی ای Ú©Ù‡ کلماتش قابل درک نیست گوش کرد؟ اØساس میکنم Ú©Ù‡ دارم یک روشنÙکر میشوم. علتش باید همین نگرانیها باشد. بعد از ظهر: رÙتم سری به سگ زدم. جراØÛŒ اش کرده بودند. دامپزشک، یک کیسه پلاستیک پر از آت آشغال نشانم داد. توی کیسه، یک تکه زغال سنگ، درخت کاج٠روی کیک کریسمس Ùˆ دزدان دریایی کشتی بابام بود. یکی از دزدهای دریایی شمشیری در هوا تکان میداد Ú©Ù‡ اØتمالا برای آن سگ بیچاره باید خیلی دردآور بوده باشد. Øال سگه خیلی بهتر شده. دو روز دیگه برمیگرده خانه، مرده شور شانس ما را ببرند. وقتی به خانه رسیدم دیدم Ú©Ù‡ بابام با مامان بزرگ، بر سر بطری خالیهای توی سطل آشغال، تلÙÙ†ÛŒ دعوایشان است. آقای لوکاس در طبقه بالا با مامانم گرم٠صØبت بود. بعد از رÙتن آقای لوکاس، بابام رÙت طبقه بالا Ùˆ با مامانم یک دعوای جانانه کرد Ùˆ گریه اش را درآورد. بابام Øسابی برزخ است. این یعنی اینکه از مریضی جسته Ùˆ روبراه شده است. برای مامانم بی آنکه ازش بپرسم یک Ùنجان چای دم کردم. چای هم گریه اش را بند نیاورد. بعضی آدمها را نمیشود به این راØتیها راضی کرد! جوش صورتم هنوز سرجایش است.»؛ پایان نقل از متن. ا. شربیانی‬
Login|Complaints|Blog|Games|Digital Media|Souls|Obituary|Contact Us|FAQ
CAN'T FIND WHAT YOU'RE LOOKING FOR? CLICK HERE!!! X
You must be logged in to add to WishlistX
This item is in your CollectionThe secret diary of Adrian Mole aged 13 3/4
X
This Item is in Your InventoryThe secret diary of Adrian Mole aged 13 3/4
X
You must be logged in to review the productsX
X
Add The secret diary of Adrian Mole aged 13 3/4, , The secret diary of Adrian Mole aged 13 3/4 to the inventory that you are selling on WonderClubX
X
Add The secret diary of Adrian Mole aged 13 3/4, , The secret diary of Adrian Mole aged 13 3/4 to your collection on WonderClub |