Beyond reality Book

هواپیمای بمب‌افکن ستوان یوشیو کاواشیتا، خلبان ژاپنی، در سال ۱۹۴۲ در اقیانوس آرام سقوط می‌کند و چندی بعد نجات پیدا می‌کند؛ اما نه بدست انسان‌ها. او توسط بیگانگانی ناشناخته از دریا گرفته می‌شود و وقتی بیدار می‌شود در خانه پدری‌اش در ژاپن است اما متوجه می‌شود که هیچ چیز واقعی نیست و او می‌تواند با ذهنش چیزهایی را تغییر دهد. یوشیو به مدت چهارصدسال در آن جهان خیالی یا به قولی آزمایشگاه بیگانگان می‌ماند، ژاپن سده‌های پانزده و شانزده را باز آفرینی کرده و در آن زندگی می‌کند، سال‌ها در کسوت یک راهب بودایی جاده‌ها و روستاهای ژاپن را زیر پا می‌گذارد، دستیار چندین شوگون بزرگ ژاپن می‌شود، فرمانده نبردهایی می‌شود که امید دارد ژاپن و سرانجام انسان‌ها را بهتر کند اما هرباره شکست می‌خورد و بدون اینکه پیر شود در کسوتی دیگر ادامه می‌دهد. تا اینکه روزی جهان پیرامونش دیگر تغییر نمی‌کند و متوجه می‌شود که آن بیگانگان رهایش کرده‌اند.

سه سال بعد از آن روز، سه سفینه جستجوی زمینی، به سیاره‌ای که پرفیدیسی‌ها به ناگهان آن‌را رها کرده‌اند وارد می‌شوند و می‌بینند که همه جای سیاره را پیش از رفتن نابود کرده‌اند تا چیزی بر جای نگذارند جز گنبدی بزرگ در گوشه‌ای از سیاره. و در آن گنبد محصور عظیم، آنها یوشیو کاواشیتا را پیدا می‌کنند، در روستایی ژاپنی با معماری سده‌های پیش که در میان تپه‌های جنگلی قرار گرفته.

این کتاب کوتاه، داستان تلاش مداوم یوشیو برای یافتن معنی در دنیایی است که همه در آن گذشته خود را فراموش کرده‌اند و چشمانشان قادر به دیدن نادیدنی‌ها نیست. یوشیویی که ده‌ها بار زندگی در گذشته را تجربه کرده و بار چهارصد سال تنهایی را به دوش می‌کشد. یوشیویی که تلاش می‌کند کامی‌ها (خدایان) را بار دیگر بیابد.

----

Alae Waunter, Oomalo Waunter, Aighor starship
Kawashita Yoshio, Hiryu (Airplane carrier ship), The Perfidisian planet, Yamato
Anna Sigrid Nestor, Peloros (her spaceship), Donatien Nestor
Hafkan Bestmerit, Aighors, Minkies, Crocerinas,
Julio Elvox, senior officer, United Stars

----

خلاصه زیر برای خودم نوشته شده و تمام داستان کتاب را لو می‌دهد

وانترها در ایستگاه سفینه‌ای خود در حال شنود داده‌های سیاره‌ای هستند که متعلق به پرفیدیسی‌هاست. تا اینکه بطور ناگهانی داده ‌ها قطع می‌ شوند و این یعنی اینکه احتمالا آنها این سیاره را ترک کرده‌اند و این، ونترها را وادار میکند تا سفینه دست دومشان را که متعلق به آیغورها بوده به سمت سیاره حرکت دهند به طمع اینکه با وارد شدن به ان به عنوان اولین گروه، صاحب آن شوند.

با ورد به فضای سیاره درمی یابند که همه ان را گویی شخم زده‌اند و چیزی بر جای نمانده جز یک گنبد بزرگ. با ورود به گنبد، مردی ژاپنی را در لباس سامورایی می‌یابند. دو سفینه دیگر، یکی متعلق به یونایتد استارز و دیگری متعلق به نستور سر میرسند. تاکاشیتا دعوت نستور را پذیرفته و به سفینه او میرود و در آنجا داستان زندگی و ربوده شدنش توسط پرفیدیسی ها را بیان میکند و کنجکاویش را با پرسیدن درباره تکنولوژیهای جدید برطرف میکند. رابطه‌ای بین الوکس و نستور هم شکل می‌گیرد که با جدا شدنشان تخم کینه‌ای در دل الوکس باقی می‌ماند. با آمدن سفینه‌های سنتروم، نود درصد مالکیت سیاره به تاکاشیتا و مابقی به وانترها میرسد. تاکاشیتا با نستور به زمین میرود تا ژاپن جدید را ببیند که از دیدنش ناامید می‌شود. در انجا ناو هواپیمابر هیریو را هم می‌بیند که از دریا به در اورده و در موزه قرار داده‌اند. پیشنهاد ازدواج به نستور میدهد و او قبول میکند و بلافاصله به سمت بخشی از فضا راه می‌افتند که آیغورها اخیرا اعلام کرده‌اند متعلق به انها نیست. در آنجا از اولین سفینه‌های ورودی هستند، ولی چیزی پیدا نمی‌کنند. با پدر نستور هم دیدار می‌کنند که مردی خشک است و شرکتی مجزا را اداره می‌کند و تنها به فکر منافع خود است.

سپس به فکر گشتن در بین هفتادهزار دنیای جدید می‌کنند. بعد از چند گردش، تاکاشیتا احساس خوبی ندارد و می‌خواهد دوباره به گنبدش برگردد. نستور قبول می‌کمد با او به گنبد برگردد و پنج ماه با او در انجا زندگی می‌کند. حشرات را به گنبد می‌آورند و سیستم حیاتی گنبد را فعال می‌کنند. در تمام این مدت یوشیو درباره بیگانگان مطالعه می‌کند تا رابطه بین انها و کامی‌ها را دریابد. یکی از اخرین روزهای اقامتشان در سیاره، وانترها برمیگردند و می‌گویند می‌خواهند سهمشان از سیاره را بفروشند و باید با انها مذاکره کنند. پس از پایان صحبت‌هایشان، درخواست می‌کنند به علت خرابی لندرشان شب را در گنبد بمانند. نستور قبول می‌کند. فردا یوشیو دوباره بی‌قرار شده و متوجه شده در تمام این پنج ماه هربار از گنبد بیرون رفته و با کارت (ماشین کوچک گردشی) گشته‌اند تنها از مسیرهای خاصی بوده، بیرون می‌رود تا به مسیری وارد شود که تا کنون نرفته‌اند، علی‌رغم مخالفت نستور، آلائه هم با او می‌رود و اومولا پیش نستور می‌ماند. بعد از رفتن یوشیو، اومولا می‌گوید که باید به همراه او به لندر بیاید و اسلحه‌اش را نشان می‌دهد و می‌گوید می‌بایست سهم آنها را از تکنولوژی‌های مخفی‌ای که در سیاره پیدا کرده‌اند بدهند. نستور با قیچی باغبانی لیزری اومولا را زخمی می‌کند. ان بیرون یوشیو موفق می‌شود به بخش‌های نادیدنی و ممنوعه برود و دیواری نامرئی را پیدا میکند. ساختمان‌هایی به ناگهان تجسم می‌یابند و اطرافشان را پر می‌کنند. آلائه در ان حین سردرگمی یوشیو را با چاقو میزند. نمایندگان باقی مانده پرفیدیسی‌ها پیش از مرگش با او حرف می‌زنند و می‌گویند ازمایشش تمام شده‌است. پلوروس وقتی برمی‌گردد نستور و یوشیو را پیش هم پیدا می‌کند. یوشیو و اومولا مرده‌اند و از الائه خبری نیست.