The Mysterious Stranger Book

The Mysterious Stranger, Mark Twain

The Mysterious Stranger is a novel attempted by the American author Mark Twain. He worked on it intermittently from 1897 through 1908.

In 1590, three boys, Theodor, Seppi, and Nikolaus, live relatively happy simple lives in a remote Austrian village called Eseldorf (German for "Assville" or "Donkeytown").

The story is narrated by Theodor, the village organist's son. Other local characters include Father Peter, his niece Marget, and the astrologer.

One day, a handsome teenage boy named Satan appears in the village. He explains that he is an angel and the nephew of the fallen angel whose name he shares.

Young Satan performs several magical feats. He claims to be able to foresee the future and informs the group of unfortunate events that will soon befall those they care about.

The boys do not believe Satan's claims until one of his predictions comes true. Satan proceeds to describe further tragedies that will befall their friends.

The boys beg Satan to intercede. Satan agrees but operates under the technical definition of mercy. For instance, instead of a lingering death due to illness, Satan simply causes one of Theodor's friends to die immediately. ...

عنوانها: «غریبه»؛ «بیگانه ای در دهکده»؛ «غریبه ی عجیب»؛ «هابوریم و بچه های دهکده»؛ نویسنده: مارک تواین؛ تاریخ نخستین خوانش روز بیست و دوم ماه ژوئن سال 1999میلادی

عنوان: غریبه؛ نویسنده: مارک تواین؛ مترجم: حسینعلی تهرانی؛ علی منیری، تهران، نشر فام آوند؛ 1378؛ در 112ص؛ شابک 9649219889؛ موضوع: داستانهای نویسندگان امریکایی - سده 19م

عنوان: بیگانه ای در دهکده؛ نویسنده: مارک تواین؛ مترجم: نجف دریابندری؛ نشر تهران؛ امیر‌کبیر، کتابهای جیبی، چاپ سوم 1378، در 190ص؛ شابک 9643030288؛ چاپ چهارم 1384؛ چاپ پنجم: تهران، امیرکبیر، 1393؛ در 158ص؛ شابک 9789640016749؛

عنوان: غریبه ی عجیب؛ نویسنده: مارک تواین؛ مترجم: نجف دریابندری؛ تهران، علمی فرهنگی، چاپ سوم 1397؛ در 197ص؛ شابک 9786001215704؛

عنوان: هابوریم و بچه های دهکده؛ نویسنده: مارک تواین؛ مترجم: محمدرضا طبیب زاده؛ تهران، عطایی، 1392؛ در 172ص؛ شابک 9789643137243؛

در شمار یکی از آن صد کتابیهایی است که باید پیش از مرگ خواند؛

بخشهایی از کتاب نقل از متن: (زمستان سال 1590میلادی بود؛ اتریش، فرسنگها دور از جهان و جهانیان، در خواب غفلت فرو رفته بود، سده های میانی میلادی، هنوز در آن سرزمین ادامه داشت، و آنطور که معلوم میشد، خیال داشت، تا ابد الدهر نیز، ادامه یاید؛ بعضی، حتی عقربه ی زمان را سده ها به عقب برمیگرداندند، و میگفتند اگر وضع فکری، و روحی مردم را، ملاک قضاوت قرار دهیم، اتریش، هنوز در عصر اعتقاد زیست میکند؛ البته غرض از این سخن، تعریف بود، نه بد گویی، و مردم نیز این گفته را همانطور که منظور آنها بود، تلقی میکردند، و همه ی ما از این تعریف به خود میبالیدیم؛ من، هر چند پسر بچه ای بیشتر نبودم، این موضوع، و لذتی را که از آن میبردم خوب بیاد میآورم؛ آری، «اتریش»، فرسنگها دور از جهان و جهانیان، در خواب غفلت فرورفته بود، و دهکده ی ما نیز، چون در قلب «اتریش» قرار داشت، درست در قلب آن خواب به سر میبرد؛ این دهکده، در جای پرت و خلوتی، که هیچ خبری از دنیا و مافیها، سکوت تپه ها و جنگلهای اطراف آن را، بهم نمیزد، با رضایت خاطر، و خرسندی تمام، در صلح و صفای محض، مشغول چرت زدن بود؛ رودخانه ی آرامی، از جلو آن میگذشت، که سطح آن، به نقوش ابرها، و انعکاس شکل کشتیها، و قایقها، مزین بود؛ پشت آن، سربالایی پر درختی بود، که تا پای پرتگاه بلندی ادامه مییافت؛ بر فراز آن پرتگاه، قلعه ی بزرگی، چهره در هم کشیده بود، که برج و باروهای طویل آن، گویی زرهی از شاخ و برگ مو، به تن داشتند)؛ پایان نقل از متن

تاریخ بهنگام رسانی 14/07/1399هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی